از خودکشیِ ادامه دادن افسوس!
کابوس تلمبار شده بر کابوس!
✔
افتاده به دام خودفریبیِ وصال
این ماهی دور مانده از اقیانوس!
✔
آن لحظه که آزمون تاریکی نیست
دم می زند از کمال حتی فانوس!
✔
از خودکشیِ ادامه دادن افسوس!
کابوس تلمبار شده بر کابوس!
✔
افتاده به دام خودفریبیِ وصال
این ماهی دور مانده از اقیانوس!
✔
آن لحظه که آزمون تاریکی نیست
دم می زند از کمال حتی فانوس!
✔
به جز لبخند اجباری، چه کاری می توانستم؟
به غیر از خودخوری کاری، مگر می آمد از دستم؟
✔
من عادت کرده ام چشمم به تاوان عمل باشد
دلی را بی پشیمانی، تمام عمر نشکستم!
✔
وجودم لذت خود دوستی را میدرد افسوس
نخواهم داشت خود را دوست، تا در این جهان هستم!
✔
به جای چوبِ روی چاه، زیر پایم آهن بود
اگر جای غزل دل را به یک تابوت می بستم!
✔
یک راه چاره مانده آنهم بی وفای سنگدل!
آه آن دگردیسی من، آن بی خدای سنگدل!
✔
با یک بلیت سوخته، در ایستگاه بی قطار
حتی نمی آید به گوش من، صدای سنگدل!
✔
به قله ی کوهی چنان مغرور دل بستم که بود
جای نجاتم عاشق خود، خودستای سنگدل!
✔
عمری شنا کردم تمام طول اقیانوس را
گویی خود مرگ است این؛ بی انتهای سنگدل!
✔
ای رستگاری! ناز با این مردم زیرک نکن!
هر خزّه را ماهی و ماهی را کم از جلبک نکن!
✔
یا من تو را شاعر کنم، یا تو مرا صاحب نظر
بین من و تو یک نفر، باید بمیرد، شک نکن!
✔
مقصد ندارد تا بخواهد راه را هم گم کند!
ای کاج دانش تکیه بر، احساس؛ این پیچک نکن!
✔
یک عمر فقط حسّ اسارت کرده!
از جلبک و خزه ها شکایت کرده!
دریای به این بزرگی اما ماهی؛
به دیدن یک گوشه اش عادت کرده!
بهرام بهرامی
جادو همه منتظر که تا کرده شود!
تا بر لبی آرزویی آورده شود!
خود غول چراغ آرزویید فقط
خواهش بکنید تا برآورده شود!
بهرام بهرامی
می جنبی و مرده ها همه می جنبند!
می لولی و پا به پای تو می لولند!
آن وقت به جای دیدن منبع زور!
بر طبل منم منم منم می کوبند!
بهرام بهرامی
شعر، که با نامهایی مانند سُرود، نَشید، چامه یا چکامه نیز شناخته میشود، یکی از شاخههای اصلی ادبیات است که از ویژگیهای زیباییشناختی و اغلب ریتمیک زبان استفاده میکند. شعر با شعور همخانواده است و در واقع، احساس را به معنا تبدیل میکند. دهخدا، ادیب و لغتشناس بزرگ ایرانی، در یادداشتهای خود دربارهٔ شعر مینویسد: «چکامه، چغامه، چامه، نَشید، نظام، سخن منظوم، منظومه، قریض. ظاهراً ایرانیان را قِسمی سرود یا شعر بوده و خود آنان یا عرب آن را «هَنَیمَه» مینامیدهاند.» او همچنین اشاره میکند که قدیمیترین شعر ایرانی که به دست ما رسیده است، گاتاهای زرتشت است که نوعی شعر هجایی محسوب میشود.
شاعران و منتقدان در طول تاریخ تعریفهای گوناگون و بیشماری از شعر ارائه دادهاند. در تعریفهای سنتی دربارهٔ شعر کهن فارسی، ویژگی اصلی شعر را موزون و آهنگین بودن آن دانستهاند و معتقدند که شعر باید حق مطلب را به زیباترین شیوه ممکن ادا کند. در برخی تعریفهای دیگر، شعر با دانش، فهم، درک، ادراک و وقوف یکی انگاشته شده است.
احمد شاملو، متخلص به الف. بامداد و الف. صبح، یکی از برجستهترین چهرههای ادبیات معاصر ایران است. او که در ۲۱ آذر ۱۳۰۴ به دنیا آمد و در ۲ مرداد ۱۳۷۹ درگذشت، نه تنها شاعری بزرگ، بلکه فیلمنامهنویس، روزنامهنگار، پژوهشگر، مترجم و فرهنگنویس نیز بود. شاملو بهعنوان بنیانگذار قالب شعری موسوم به «شعر سپید»، تحولی بزرگ در شعر نو فارسی پس از شعر نیمایی ایجاد کرد و از این رو به او لقب «پدر شعر سپید فارسی» داده شده است.
شاملو تحصیلات مدرسهای منظمی نداشت، چرا که پدرش افسر ارتش بود و خانوادهاش به دلیل مأموریتهای پدر، مدام از شهری به شهر دیگر نقل مکان میکردند. این بیثباتی جغرافیایی باعث شد شاملو نتواند تحصیلات رسمی و پیوستهای داشته باشد. در سال ۱۳۲۲، او به دلیل فعالیتهای سیاسی زندانی شد و این اتفاق نقطهپایانی بر همان تحصیلات نامنظم او بود.
شعر «شبانه» با مطلع «مرا/تو/بیسببی/نیستی» یکی از مشهورترین و زیباترین شعرهای احمد شاملو، شاعر بزرگ معاصر ایران است. این شعر در فروردین ۱۳۵۱ سروده شد و از جمله اشعاری است که در مجموعهای به نام «شبانهها» جای گرفتهاند. شاملو در این شعر با زبانی آهنگین و تصاویری پراحساس، عشق و ستایش معشوق را به شکلی بینظیر به تصویر میکشد. شعر «شبانه» نه تنها از نظر محتوایی عمیق و تأملبرانگیز است، بلکه از نظر ساختار زبانی و موسیقی کلمات نیز نمونهای درخشان از هنر شعری شاملو به شمار میرود. در ادامه، متن کامل این شعر را میخوانیم و سپس به نقد و بررسی آن میپردازیم.
مرا تو بی سببی نیستی
مرا تو
بی سببی
نیستی.
به راستی
صلت ِ کدام قصیده ای
ای غزل؟
ستاره باران ِ جواب ِ کدام سلامی به آفتاب
از دریچه تاریک؟