سازنده ی کاغذ مچاله که منم!
یادآور انواع نخاله که منم!
بی من مگر این جهان چه چیزی کم داشت؟
این شاعرک سطل زباله که منم!
بهرام بهرامی
سازنده ی کاغذ مچاله که منم!
یادآور انواع نخاله که منم!
بی من مگر این جهان چه چیزی کم داشت؟
این شاعرک سطل زباله که منم!
بهرام بهرامی
نه اینکه زود قلعه بگیری برنده ای!
گاهی که باخت را بپذیری برنده ای!
✔
در کافه، در خانه، خیابان، روبروی یار!
هرجای داستان که بمیری برنده ای!
✔
زاغ درونت را نکش طوطی نمی شوی!
زیبا و زشت تا که سفیری برنده ای!
✔
می خواهمت! چنان که درختی پرنده را!
نه! مثل آهوئی که یک شیر درنده را!
✔
زنده نگه می دارم این دل را به یاد تو
طاقت ندارم گرچه این عشق کشنده را!
✔
در قلب بیمارت چه تریاکی نهفته است؟
که دوست دارم این خماری گزنده را!
✔
باتلاقی است در اینجا که منم
در شبی پر نیرنگ
مرغ ماهیخوار آمد از راه.
داد پیغام به انبوه وزغ های دوزیست!:
« خواب تان پر رویا!
بگذارید که اوهامِ فریب
دست از خواب شما بردارد!
باتلاقی که در آنید، نه رویای شماست!
حرف باید زد حرف!
روزگار ما به این خوبی سیاه
چهره ی دشمن به آن زشتی سفید!
گرچه با بوسه وَ یا شلاق
این شب بی ماه هم خواهد گذشت
و زمستان نهایی هم می رسد از راه و تند و تیز
هم به روی ابرِ چتر و نیز
او را سخن ز سرو و گل و آفتاب نیست!
بودا شدست و پی ادراک آب نیست!
✔
آخر کتاب دست بشر می دهد یکی!
محصول کاج هوش، چگونه کتاب نیست؟
✔
بودا خوری عصرِ طلائیِ خودخوری
ارثیه ی شماست، یک انتخاب نیست!
✔
**Duality**
With all the reverence I hold for the apple,
I praise the grape—
The grape,
A seeker in retreat,
Devoted to silence
In its earthen shrine—
So that I may forget
The apple’s dual nature:
That in paradise
It was the forbidden red fruit,
And on earth
It’s hailed as the green fruit of heaven!
*by Bahram Bahrami*
(Translated by Artificial Intelligence)
با حرمتی که به سیب قائلم
انگور را می ستایم
انگور
سالکی که در معبد سفالین خود به چله می نشیند!
تا من دو رنگی های سیب را فراموش کنم
که در بهشت
میوه ی سرخ ممنوعه بود
و در زمین
همان میوه ی سبز بهشتی لقب گرفته است!
بهرام بهرامی حصاری
دلت می خواهد و آن وقت، می آید سراغ تو!
اگر آفت به جای هر فراوانی به باغ تو!
✔
چپیده زیر سقفِ شیروانیِّ بخت اما
پرستو لانه خواهد ساخت، بعد از مرگ زاغ تو!
✔
بشر، معدنچیِ الماسِ احساس است و خواهد بود
به عمق معدنِ تاریک، اندیشه چراغ تو!
✔
دزدی در این شهر است و من، از ترسِ او، من نیستم!
این مردِ دور از عشق و اهل آبرو من نیستم!
✔
روزی خود فریاد بودم من، نه یک فریاد خواه!
باور کن ای همدرد من! این بی گلو، من نیستم!
✔