وبلاگ بهرام بهرامی حصاری

آثار ( رمان ها و اشعار)

وبلاگ بهرام بهرامی حصاری

آثار ( رمان ها و اشعار)

آخرین نظرات
نویسندگان

۶۴ مطلب با موضوع «غزل معاصر» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

مرا باش! از تنفر از قفس ها باز می خوانم!

تمام عمر می لولم، و از پرواز می خوانم!

تعارف می شود وقتی به من، آن وقت می فهمم

که من از لاعلاجی مرگ را آغاز می خوانم!

همیشه مشکل از آواز خواندن بود و می گفتم

برای گوش های کر، چرا آواز می خوانم؟

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

عمری نمی بینی مرا، دنبال پیدا کردنت!

جز لحظه هایی که منم، مردی مقصّر! دشمنت!

تو مهره می خواهی و من، شطرنج بازی قابلم!

تو بر نمی داری چرا، دست از خیالِ بردنت؟

ای عشق ای پیچیدگی! ای نفتِ فانوس جنون!

مردم رهایت کرده اند، الّا برای خوردنت!

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

جبر خفاشی که باید باشم اما نیستم!

می کند تلقین که من خفاشم اما نیستم!

همچنان در دوزخِ فانوس سازی در به در!

شاکرِ نوری که خود می پاشم اما نیستم!

پشتِ بوم سرنوشتم با مدادِ ادعا

کرده ام باور که یک نقاشم اما نیستم!

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

از من که باید مرد غم باشم، تبسم خواستند!

از من مزامیری پر از نورِ توّهم خواستند!

شهد غزل ها را مکیدم تا بسازم یک عسل!

وقتی شدم زنبور، برگشتند و کژدم خواستند!

در دست کودک سنگ بود و پای لک لک پر ز خون..

شک کرده بودم که عجب جایی ترّحم خواستند!

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

من همان ابرم که بر یک خار می بارم هنوز!

چاره ام مرگ است و عشق زندگی دارم هنوز!

من سکوتم را خودم را با غزل آلوده ام!

رستگاری را هم از دنیا طلبکارم هنوز!

لحظه به لحظه به دست دود مصرف می شوم!

در پی آرامش بین دو سیگارم هنوز!

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

دیگر چگونه در مسیر عشق خودسازی کنم؟

وقتی که مجبورم برقصم! خیمه شب بازی کنم!

وقتی برای زنده ماندن در میان خوب ها!

ساز دلم را کوک باید با هر آوازی کنم!

از مار به عقرب فراری هستم از عقرب به مار!

در این جهنم کی دگردیسی و پروازی کنم؟

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

از ترس اینکه ما مبادا نیستی پیدا کنیم!

رفتیم تا عمق فضا، تا چیستی پیدا کنیم!

رفتیم تا شاید جواب پرسشی دیرینه را

- ای دست بازیگر بگو که کیستی؟ - پیدا کنیم!

هر ماهواره یک تفال بود با این آرزو:

- ای چرخ مینا تو چرا آبیستی؟! - پیدا کنیم.

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

هر بدی دیدم به این خاطر که طاقت داشتم!

باختن می خواست، به بردن سماجت داشتم!

جنگ آزادی و عادت همچنان باقی و من

میل آزادی درون حبس عادت داشتم!

گرچه در شطرنج با جادو دغل می کرد حس!

اسب فکرم را به عنوان حمایت داشتم!

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

آن مسافر که شبی می آید از ماهم کجاست؟

سوسوی سیاره ی دوری که می خواهم کجاست؟

من فقط سیاره ها را اشتباهی آمدم!

آه آن پایان خوب خواب کوتاهم کجاست؟

شازده روباه خود را کرد اهلی و هنوز

من نمی دانم در این قصه، که روباهم کجاست!

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

مرغ آزاد آنکه دام و دانه را از یاد برد!

رفت با بی خانمان ها، خانه را از یاد برد!

خوش به حال قو! که تا فصل جهانگردی رسید

قلعه امن حریم لانه را از یاد برد!

جای دنبال مقصر گشتن و طوطی گری

زد به قلب شادی و دیوانه را ازیاد برد!

  • بهرام بهرامی حصاری