وبلاگ بهرام بهرامی حصاری

آثار ( رمان ها و اشعار)

وبلاگ بهرام بهرامی حصاری

آثار ( رمان ها و اشعار)

آخرین نظرات
نویسندگان

۱۶۰ مطلب توسط «بهرام بهرامی حصاری» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

جوجه‌اردک زشت در مثنوی معنوی: داستان بط بچگان و مرغ خانگی

همه‌ی ما داستان معروف جوجه‌اردک زشت را شنیده‌ایم: جوجه‌ای که در ظاهر با خواهر و برادرهایش فرق داشت، طرد شد و سرانجام فهمید که اصلاً اردک نیست، بلکه یک قوی زیباست. این داستان در اصل از هانس کریستین اندرسن است و پیام آن این است که گاهی ما به دلیلی متفاوت و غریب به نظر می‌آییم، اما این تفاوت می‌تواند نشانه‌ی استعداد و سرنوشت ویژه‌ی ما باشد.

اما جالب است بدانیم مولانا هم قرن‌ها پیش، در مثنوی معنوی همین مضمون را با زبانی عارفانه و فلسفی بیان کرده است. او در بخش ۱۱۴ دفتر دوم مثنوی داستانی دارد با عنوان «قصه‌ی بط بچگان کی مرغ خانگی پروردشان».

خلاصه داستان در مثنوی

مولانا می‌گوید:
اگرچه جوجه‌های اردک (بط بچگان) را مرغ خانگی در خانه و روی خشکی پرورش داده است، اما دل آن‌ها همچنان به دریا میل دارد. مادر حقیقی آن‌ها اردکی است که از دریا آمده، ولی دایه‌شان (مرغ خانگی) پرستار خشکی است. پس جوجه‌ها باید به ندای درونی‌شان گوش کنند، نه به ترس و محدودیت‌های دایه.

مولانا توصیه می‌کند:

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

خار

خار، یک دشمن لازم می خواست!

چشمه! 

            از جنگل سرسبز نگو!

سروِ افراشته ی جنگل بودن خوب است!

چه بهشتی است که بر شانه ی تو

گاه یک جغد بسازد لانه

یا که انجیر بچیند میمون!

رستگاری است تمام جنگل!

ولی از جنگل سرسبز نگو!

*

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

لعنت به این تعلل، جا ماندم از قطارم!

دیگر بلیت رفتن، تا خانه را ندارم!

هر آرزو و خواهش، فریاد در خلاء بود

بی پاسخی از آنجا، فحاش و بی قرارم!

دل در طلسم آهن، درد پرندگی داشت،

در غلظت تن خود، روحی پرنده وارم!

احساس می کنم من، پروانه می شوم آه!

وقتی در این بیابان، پروانه ای بکارم!

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

هر موهبتی به غیر هشدار نبود!

هر بارش رحمتی جز اخطار نبود!

پاییز رسید و برگ خودشیفته هم

طوری به عدم رفت که انگار نبود!

بهرام بهرامی

ترجمه‌ی انگلیسی رباعی

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

پنداشته خودستا خدا مجانی است!

از فضل و کمال، ادعا مجانی است!

از خون ستمدیده ربوده است نفس

آن کس که گمان کرده هوا مجانی است!

بهرام بهرامی

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

از حیله ی روباه چه جیغی شده اند!

پنهان پس بوته ی دریغی شده اند!

از بس که به جای جنگ در خود رفتند

این قوم شبیه جوجه تیغی شده اند!

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

شعر نیمایی: جلبک

لذتِ آلودنِ دریا؟

خود دلیل بودن من بود؟

*

این منم یک گوشه از انبوه چون من ها

جلبکی تنها!

*

موج را نادیده، می جنبیم، می جنبیم.

هر که حجمش بیشتر، از وسعت دریا

سهم وسع بیشتر دارد!

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

کاش یک وسوسه بود!

مثل یک رابطه ی ممنوعه

مثل یک شوخی موهن، افسوس!

که فقط، ذاتِ خبر بود، و من؟ بی خبری!

*

پونه نزدیکی چشمه است ولی پروانه!

تو که خواندن بلدی!

نه تو را حسرت گم کردن راه چشمه

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

دیروز: « چه اتفاق می افتد؟» بود!

فردا، همه چیز جای خود خواهد بود!

امروز، امید زیر پا له نشدن!

در گوش تو داد می زند: باید بود!

بهرام بهرامی

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

شعر نیمایی: غواص

آفرینش!

آه آری!

جرم من این بود!

بی که حتی این همه همخوابه، یک شب شک کند باری!

جرم سنگین بود!

*

تجربه، رقاصه ی بی حسِّ پرقانون

از منِ غواص، دریا را گرفته، رابطه می خواست!

واقعیت، پاسبان ظالم زندان

فرصت وحشی گری ها را گرفت از من

رشک به رویاشناسان داشت، بدبین بود!

*

  • بهرام بهرامی حصاری