جوجهاردک زشت در مثنوی معنوی: داستان بط بچگان و مرغ خانگی
همهی ما داستان معروف جوجهاردک زشت را شنیدهایم: جوجهای که در ظاهر با خواهر و برادرهایش فرق داشت، طرد شد و سرانجام فهمید که اصلاً اردک نیست، بلکه یک قوی زیباست. این داستان در اصل از هانس کریستین اندرسن است و پیام آن این است که گاهی ما به دلیلی متفاوت و غریب به نظر میآییم، اما این تفاوت میتواند نشانهی استعداد و سرنوشت ویژهی ما باشد.
اما جالب است بدانیم مولانا هم قرنها پیش، در مثنوی معنوی همین مضمون را با زبانی عارفانه و فلسفی بیان کرده است. او در بخش ۱۱۴ دفتر دوم مثنوی داستانی دارد با عنوان «قصهی بط بچگان کی مرغ خانگی پروردشان».
خلاصه داستان در مثنوی
مولانا میگوید:
اگرچه جوجههای اردک (بط بچگان) را مرغ خانگی در خانه و روی خشکی پرورش داده است، اما دل آنها همچنان به دریا میل دارد. مادر حقیقی آنها اردکی است که از دریا آمده، ولی دایهشان (مرغ خانگی) پرستار خشکی است. پس جوجهها باید به ندای درونیشان گوش کنند، نه به ترس و محدودیتهای دایه.
مولانا توصیه میکند: