دلت می خواهد و آن وقت، می آید سراغ تو!
اگر آفت به جای هر فراوانی به باغ تو!
✔
چپیده زیر سقفِ شیروانیِّ بخت اما
پرستو لانه خواهد ساخت، بعد از مرگ زاغ تو!
✔
بشر، معدنچیِ الماسِ احساس است و خواهد بود
به عمق معدنِ تاریک، اندیشه چراغ تو!
✔
دلت می خواهد و آن وقت، می آید سراغ تو!
اگر آفت به جای هر فراوانی به باغ تو!
✔
چپیده زیر سقفِ شیروانیِّ بخت اما
پرستو لانه خواهد ساخت، بعد از مرگ زاغ تو!
✔
بشر، معدنچیِ الماسِ احساس است و خواهد بود
به عمق معدنِ تاریک، اندیشه چراغ تو!
✔
دزدی در این شهر است و من، از ترسِ او، من نیستم!
این مردِ دور از عشق و اهل آبرو من نیستم!
✔
روزی خود فریاد بودم من، نه یک فریاد خواه!
باور کن ای همدرد من! این بی گلو، من نیستم!
✔
از خودکشیِ ادامه دادن افسوس!
کابوس تلمبار شده بر کابوس!
✔
افتاده به دام خودفریبیِ وصال
این ماهی دور مانده از اقیانوس!
✔
آن لحظه که آزمون تاریکی نیست
دم می زند از کمال حتی فانوس!
✔
به جز لبخند اجباری، چه کاری می توانستم؟
به غیر از خودخوری کاری، مگر می آمد از دستم؟
✔
من عادت کرده ام چشمم به تاوان عمل باشد
دلی را بی پشیمانی، تمام عمر نشکستم!
✔
وجودم لذت خود دوستی را میدرد افسوس
نخواهم داشت خود را دوست، تا در این جهان هستم!
✔
به جای چوبِ روی چاه، زیر پایم آهن بود
اگر جای غزل دل را به یک تابوت می بستم!
✔
یک راه چاره مانده آنهم بی وفای سنگدل!
آه آن دگردیسی من، آن بی خدای سنگدل!
✔
با یک بلیت سوخته، در ایستگاه بی قطار
حتی نمی آید به گوش من، صدای سنگدل!
✔
به قله ی کوهی چنان مغرور دل بستم که بود
جای نجاتم عاشق خود، خودستای سنگدل!
✔
عمری شنا کردم تمام طول اقیانوس را
گویی خود مرگ است این؛ بی انتهای سنگدل!
✔
ای رستگاری! ناز با این مردم زیرک نکن!
هر خزّه را ماهی و ماهی را کم از جلبک نکن!
✔
یا من تو را شاعر کنم، یا تو مرا صاحب نظر
بین من و تو یک نفر، باید بمیرد، شک نکن!
✔
مقصد ندارد تا بخواهد راه را هم گم کند!
ای کاج دانش تکیه بر، احساس؛ این پیچک نکن!
✔
گفت طوطی که قفس باز نباشد هم نیست!
زاغ هم گفت که آواز نباشد هم نیست!
*
قفس مشترک طوطی و زاغان شده این
آب و دان باشد و پرواز نباشد هم نیست!
*
نت گمان کرد که سرچشمه ی آهنگ نت است.
گفت بی پرده اگر ساز نباشد هم نیست.
*
مثل موجی که به دریا بزند طعنه که :هی!
رقص را جلوه و ابراز نباشد هم نیست.
*
تو نگو پایه ی بیداد نلرزیده هنوز!
تاج اگر از سرش افتاد نفهمیده هنوز!
*
دل جریان پر از وزوز این باغ خوش است
عنکبوت از وزش باد نرنجیده هنوز.
*
مگس آینده ی ده روزه ی خود را دیده
که از آینده ی میعاد نترسیده هنوز.
*
تور انداخت ولی ماهی کف را برداشت.
گندمی کاشت ولی هرزه علف را برداشت.
*
به خیالش که درون همه مروارید است.
آمد از ساحل ما هرچه صدف را برداشت.
*
اسب سفید آمد و بر آن سوار نیست.
شهزاده ی امید میان غبار نیست.
*
به قوی عشق، برکه ی قالی دخترک
محتاج هست ولی چشم انتظار نیست.
*
آنقدر طول قطار زمستان بلند شد
دیگر گلی با خبر از نو بهار نیست.
*