طلسم
.. و من به بودن خود می دهم ادامه هنوز
به قایقانگی ام!
اگرچه رودخانه ی ما
به فکر خودکشی ماهیان سردرگم
به دست توطئه ی آبشار دیوانه است!
و به سرودن خود می دهم ادامه هنوز
از بهار جاویدان
که می کند همه ی شک و ترس و نفرت را
از طلسم یخ آزاد!
*
طلسم
.. و من به بودن خود می دهم ادامه هنوز
به قایقانگی ام!
اگرچه رودخانه ی ما
به فکر خودکشی ماهیان سردرگم
به دست توطئه ی آبشار دیوانه است!
و به سرودن خود می دهم ادامه هنوز
از بهار جاویدان
که می کند همه ی شک و ترس و نفرت را
از طلسم یخ آزاد!
*
گرچه این باران همان ناقوس خوش آهنگ نیست!
گرچه این پاییز آن فصل طلایی رنگ نیست!
✔
گرچه این برکه همان برکه است اما از فریب
گشته مرداب حقیری، که به جز نیرنگ نیست!
✔
آفرینش!
آه آری!
جرم من این بود!
بی که حتی این همه همخوابه، یک شب شک کند باری!
جرم سنگین بود!
*
تجربه، رقاصه ی بی حسِّ پرقانون
از منِ غواص، دریا را گرفته، رابطه می خواست!
واقعیت، پاسبان ظالم زندان
فرصت وحشی گری ها را گرفت از من
رشک به رویاشناسان داشت، بدبین بود!
*
شعر آدم برفی 1:
دختر به حیاط خانه زل زد با ذوق
از پنجره، با خیال آدم برفی!
*
با حسرت برف بازی و آزادی
می گفت : که خوش به حال آدم برفی!
*
ترسید که سرما بخورد بیچاره!
می سوخت دلش به حال آدم برفی!
*
شعر آدم برفی 2:
آفتاب است و پر از واهمه آدم برفی
می کند با خودش این زمزمه آدم برفی :
*
من نمی خواهم از این خلوت خود دور شوم!
دوست دارم که بمانم همه آدم برفی.
*
بر سر کاج به او گفت کلاغی زیرک:
بس کن این ناله و این همهمه آدم برفی!
*
سیل رخوت آمد
همه جا را پر کرد!
آه! ای دسته ی زاغان دوزیست!
بی خبر از قفس نامرئی
ای که هر قدر به نابودی تان افزودند
بیشتر حس سعادت کردید!