ما را غم نان و نمکی داد به کشتن
سدیم که آن را ترکی داد به کشتن
*
شاکی نشو از گله ی زاغان گرسنه
این مرزعه را آدمکی داد به کشتن
*
چون حاصل ابر و مه و خورشید و فلک را
چیدیم و اگرچه، کپکی داد به کشتن
*
ما را غم نان و نمکی داد به کشتن
سدیم که آن را ترکی داد به کشتن
*
شاکی نشو از گله ی زاغان گرسنه
این مرزعه را آدمکی داد به کشتن
*
چون حاصل ابر و مه و خورشید و فلک را
چیدیم و اگرچه، کپکی داد به کشتن
*
شیرینی لب های تو، در مزه ی گیلاس نیست.
عطر خمار انگیز تو، در بوته های یاس نیست.
*
شاخه گل سرخ لبت، خون از دل ما می خورد
برقی که چشمت می زند، در بوته های یاس نیست.
*
فصل درو یعنی که تو، از این خیابان بگذری
زوری که دارد مژه ات، در بازوی هر داس نیست.
*
هم از من باد نفرین بزرگی
به توفیق دروغین بزرگی
*
که باید بابت یک هیچ پرداخت
بها، آنهم به توهین بزرگی.
*
همان روزی که کشتی بان خبر داشت
دکل را خورده یک چین بزرگی
*
مشخص بود کشتی می خورد زود
به امواج پر از کین بزرگی.
*
تیغه ی داس کشاورزان اگرچه تیز نیست.
خشمشان هرجا که باشد بی گمان ناچیز نیست.
*
زیر گوش باغبانی گفت مردی کشت کار
من که شک دارم به این پاییز، این پاییز نیست.
*
خوب دقت کن میان حرف هایش گاه گاه
خوب می داند مترسک صاحب جالیز نیست.
*
شهر در مرداب جادو های پیر افتاده است!
زیر پای گزمه های زور گیر افتاده است!
*
لذت شلاق بر اسب شکیبایی زدن
در دل ارابه ران ها دل پذیر افتاده است!
*
سرنوشت کاج و قمری امید و آرزو
در طلسم ارّه داران حقیر افتاده است!
*
مثل یک برگ که پاییز زمین خواهد خورد
پرچم زرد ریا نیز زمین خواهد خورد.
*
جنگل نخوت او در دهن ارّه ی مرگ
مثل خاک ارّه ی ناچیز زمین خواهد خورد.
*
آن مترسک که پدرخوانده ی زاغان شده است
در دهان درّه ی جالیز زمین خواهد خورد.
*
چنین تان می بینم:
که زرتشتی را
بر سر دو راهی
بودایی را
در آستانه ی بتخانه ای
به پاسداشت خدایان!
تا رویش لاله ها
با نیلوفر ها پای می کوبم.
تا باد ناگزیری از باغ بگذرد،
صد بار یا هزار
از دریافت آهنگ های خود بهره برده ام.
روزی که در برابر سرنوشت و مرگ
زانو زده ام
سیل رخوت آمد
همه جا را پر کرد!
آه! ای دسته ی زاغان دوزیست!
بی خبر از قفس نامرئی
ای که هر قدر به نابودی تان افزودند
بیشتر حس سعادت کردید!
مثل یک قهوه پس از سیگار و درک خلسه ای!
یا که سیگاری پس از قهوه و شوق پرسه ای!
*
مثل آن لحظه که قصری را به نامت می زنند!
یا که نا غافل فرستد نازنینی بوسه ای!
*