لذتِ آلودنِ دریا؟
خود دلیل بودن من بود؟
*
این منم یک گوشه از انبوه چون من ها
جلبکی تنها!
*
موج را نادیده، می جنبیم، می جنبیم.
هر که حجمش بیشتر، از وسعت دریا
سهم وسع بیشتر دارد!
لذتِ آلودنِ دریا؟
خود دلیل بودن من بود؟
*
این منم یک گوشه از انبوه چون من ها
جلبکی تنها!
*
موج را نادیده، می جنبیم، می جنبیم.
هر که حجمش بیشتر، از وسعت دریا
سهم وسع بیشتر دارد!
کاش یک وسوسه بود!
مثل یک رابطه ی ممنوعه
مثل یک شوخی موهن، افسوس!
که فقط، ذاتِ خبر بود، و من؟ بی خبری!
*
پونه نزدیکی چشمه است ولی پروانه!
تو که خواندن بلدی!
نه تو را حسرت گم کردن راه چشمه
آفرینش!
آه آری!
جرم من این بود!
بی که حتی این همه همخوابه، یک شب شک کند باری!
جرم سنگین بود!
*
تجربه، رقاصه ی بی حسِّ پرقانون
از منِ غواص، دریا را گرفته، رابطه می خواست!
واقعیت، پاسبان ظالم زندان
فرصت وحشی گری ها را گرفت از من
رشک به رویاشناسان داشت، بدبین بود!
*
باتلاقی است در اینجا که منم
در شبی پر نیرنگ
مرغ ماهیخوار آمد از راه.
داد پیغام به انبوه وزغ های دوزیست!:
« خواب تان پر رویا!
بگذارید که اوهامِ فریب
دست از خواب شما بردارد!
باتلاقی که در آنید، نه رویای شماست!
حرف باید زد حرف!
روزگار ما به این خوبی سیاه
چهره ی دشمن به آن زشتی سفید!
گرچه با بوسه وَ یا شلاق
این شب بی ماه هم خواهد گذشت
و زمستان نهایی هم می رسد از راه و تند و تیز
هم به روی چترِ ابر و نیز
نمی بینی درختی را
که اکسیژن طلب دارد؟
تظاهر می کند انگور و
کربن می دهد میوه؟
✔
و منّت می گذارد بر سر ما که : « اگر اینجا
درستی، زشت باشد! من!
همیشه دیو خواهم ماند!»
✔
در اینجا رستگاری ها
شبیه قارچ می رویند!
و فرق خویش را با دشت
یک دانه نمی بیند!
✔
در اینجا نانوا دنبال فتح آسیابان است
و مرد آسیابان در پی انکار گندمکار
و گندمکارها از قارچ های رستگاری
شعر می گویند!
✔
گفت : بنشین و فقط راضی باش!
گفتم: نه!
می دوم!
تا به احساس رضایت برسم!
گفت: یک پنجره باش!
و به خوشبختی یک کاج بیاور ایمان!
گفتم: آن کاج منم!
گفت : پس حسرت پرواز کبوترها را
یاد سنجاب ایگوت آور!
و نشانش دادم
ابر ایگویم را!
(بهرام بهرامی)
شوره زار انتظار!
بر نمی خیزد از اینجا قهرمان!
با دو بال لک لک شعرم از اینجا می روم!
گور دسته جمعی یکجا نشینی پشت سر!
سرزمین قهرمان ها در مسیر پیش رو!
قهرمان : سنجاقکی که تا کنار چشمه رفت!
قهرمان: پروانه ای که روی یک زنبق نشست!
✔
چشمه ی من کو؟
زنبق من کو؟
من نمی ترسم از این گرما فقط
بی قراری می کنم!
تا به جشن برف و کوهستان بپیوندم!
✔
پشت کوهستان ها
من به دنبال خودم می گردم!
کاش می شد که چنان باشم
که لب چشمه ی آب
می توانستم که خودم را بخورم!
✔
کاش هر جا که نگاهم می رفت
خودم را می دید!
✔
باید عقابی شد!
که جنگل دست روباه است!
باید عقابی شد و مانند پریدن ها
فعل دریدن را برای جوجه های خویش معنی کرد!
✔
باید عقابی شد و از اوج صلابت دید!
کرمی که می گوید : که کی؟ پروانه خواهم شد!
پروانه می گوید: