تا این لحظه مقسّم نان شده بود.
حتی شاید که آسیابان شده بود.
با چشم خودم اگر نمی دیدم کیست
امروز کلاغ دزد، دهقان شده بود!
(رباعی از : بهرام بهرامی حصاری)
تا این لحظه مقسّم نان شده بود.
حتی شاید که آسیابان شده بود.
با چشم خودم اگر نمی دیدم کیست
امروز کلاغ دزد، دهقان شده بود!
(رباعی از : بهرام بهرامی حصاری)
ایمان، به تو آیا کسی فرمود هرگز؟
دزدیده می گردد ولی نابود هرگز؟
ایمان به آزادی از این دیوار لرزان
فوراً بیاور و نگو که زود هرگز.
دیوار شاید کرده باشد چشم را کور
اما شعاع دید را محدود هرگز
می رسد روزی که این جولان بس مرداب هاست
می رود روزی که نیلوفر خس مرداب هاست.
*
ناخدا نادیده می گیرد خطر را، چون که مست
از شراب سبز گنداب گس مرداب هاست.
مثل یک پروانه ی مرده به پیله دل نبند.
دل به این جالیز حاصلخیز بی حاصل نبند.
*
قایقی که باید از دریا و توفان بگذرد
غرق شو با آن ولی آن را به هر ساحل نبند.
*
مثل رقص قاصدک در باد با توجیه مرگ
گردن آویزی به دور گردن قاتل نبند.
*