وبلاگ بهرام بهرامی حصاری

آثار ( رمان ها و اشعار)

وبلاگ بهرام بهرامی حصاری

آثار ( رمان ها و اشعار)

آخرین نظرات
نویسندگان

۲۰ مطلب با موضوع «سیاسی» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

باران که زد افسوس که من پنجره بستم.

باران که زد افسوس که در خانه نشستم.

 *

باران زد و بند آمد و من تشنه ی آبم

ناکام تر از خار ته درّه ی پستم.

 *

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

 اینجا همین جایم، به فکر باغ و گل دیدن نباش.

من کوهم و در کاهدان، دنبال یک سوزن نباش.

 *

یا کار لازم را بکن، یا فکر کاری را نکن

همدرد آدم نیستی، همدست اهریمن نباش.

 *

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

هست انگور عاشق مستی ما، گیلاس نیست.

چون گلوهامان به درد تشنگی حساس نیست.

 *

زندگی با خودکشی فرقی ندارد، تو نگو

مرگ و خاموشی سر و ته هردو یک کرباس نیست.

 *

مرده شو مرگ و خصوصاً زندگی را برده است.

درد ما جز زندگی با مرده شو نشناس نیست.

 *

بار جرم گرگ از هر گوسفندی کمتر است

دیو تر از هر ریاکاری خود خناس نیست.

 *

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

 ای بره ی زخمی شده!  با گرگ درد دل نکن.

با زندگی بازی و بازی را چنین مشکل نکن.

 *

تو زخم خوردی به جای او تو هستی متهم

تو لااقل دیگر، وکیلت را همان قاتل نکن!

 *

وقتی کماکان می چکد، خون تو از دندان او

با گرگ ظالم صحبت از دنیای نا عادل نکن

 *

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

 پیدا نخواهد شد برای رفتن ات راهی رفیق!

وقتی رهایی را تو از ، صیاد می خواهی رفیق!

 *

ضد تبر بودن حمایت از درخت و باغ نیست

باید علف ها را در آری از زمین گاهی رفیق!

 *

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

تو از آنجایی، جهان ناشناس دیگری

من از اینجایم، جهان بی اساس دیگری.

 *

بوسه من طعم خوب همزبانی را نداشت

می روم پیدا کنم راه تماس دیگری

 *

می روم اما نمی دانم که که پیدا می شود

غیر بوسیدن مگر، راه سپاس دیگری؟

 *

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

تا این لحظه مقسّم نان شده بود.

حتی شاید که آسیابان شده بود.

با چشم خودم اگر نمی دیدم کیست

امروز کلاغ دزد، دهقان شده بود!

(رباعی از : بهرام بهرامی حصاری)

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

ایمان، به تو آیا کسی فرمود هرگز؟

دزدیده می گردد ولی نابود هرگز؟

 

ایمان به آزادی از این دیوار لرزان

فوراً بیاور و نگو که زود هرگز.

 

دیوار شاید کرده باشد چشم را کور

اما شعاع دید را محدود هرگز

 

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

می رسد روزی که این جولان بس مرداب هاست

می رود روزی که نیلوفر خس مرداب هاست.

 *

ناخدا نادیده می گیرد خطر را، چون که مست

از شراب سبز گنداب گس مرداب هاست.

 

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

مثل یک پروانه ی مرده به پیله دل نبند.

دل به این جالیز حاصلخیز بی حاصل نبند.

* 

قایقی که باید از دریا و توفان بگذرد

غرق شو با آن ولی آن را به هر ساحل نبند.

* 

مثل رقص قاصدک در باد با توجیه مرگ

گردن آویزی به دور گردن قاتل نبند.

* 

  • بهرام بهرامی حصاری