پنداشته خودستا خدا مجانی است!
از فضل و کمال، ادعا مجانی است!
از خون ستمدیده ربوده است نفس
آن کس که گمان کرده هوا مجانی است!
بهرام بهرامی
پنداشته خودستا خدا مجانی است!
از فضل و کمال، ادعا مجانی است!
از خون ستمدیده ربوده است نفس
آن کس که گمان کرده هوا مجانی است!
بهرام بهرامی
از حیله ی روباه چه جیغی شده اند!
پنهان پس بوته ی دریغی شده اند!
از بس که به جای جنگ در خود رفتند
این قوم شبیه جوجه تیغی شده اند!
باتلاقی است در اینجا که منم
در شبی پر نیرنگ
مرغ ماهیخوار آمد از راه.
داد پیغام به انبوه وزغ های دوزیست!:
« خواب تان پر رویا!
بگذارید که اوهامِ فریب
دست از خواب شما بردارد!
باتلاقی که در آنید، نه رویای شماست!
حرف باید زد حرف!
روزگار ما به این خوبی سیاه
چهره ی دشمن به آن زشتی سفید!
گرچه با بوسه وَ یا شلاق
این شب بی ماه هم خواهد گذشت
و زمستان نهایی هم می رسد از راه و تند و تیز
هم به روی چترِ ابر و نیز
نمی بینی درختی را
که اکسیژن طلب دارد؟
تظاهر می کند انگور و
کربن می دهد میوه؟
✔
و منّت می گذارد بر سر ما که : « اگر اینجا
درستی، زشت باشد! من!
همیشه دیو خواهم ماند!»
✔
در اینجا رستگاری ها
شبیه قارچ می رویند!
و فرق خویش را با دشت
یک دانه نمی بیند!
✔
در اینجا نانوا دنبال فتح آسیابان است
و مرد آسیابان در پی انکار گندمکار
و گندمکارها از قارچ های رستگاری
شعر می گویند!
✔
پشت کوهستان ها
من به دنبال خودم می گردم!
کاش می شد که چنان باشم
که لب چشمه ی آب
می توانستم که خودم را بخورم!
✔
کاش هر جا که نگاهم می رفت
خودم را می دید!
✔
باید عقابی شد!
که جنگل دست روباه است!
باید عقابی شد و مانند پریدن ها
فعل دریدن را برای جوجه های خویش معنی کرد!
✔
باید عقابی شد و از اوج صلابت دید!
کرمی که می گوید : که کی؟ پروانه خواهم شد!
پروانه می گوید:
گفت طوطی که قفس باز نباشد هم نیست!
زاغ هم گفت که آواز نباشد هم نیست!
*
قفس مشترک طوطی و زاغان شده این
آب و دان باشد و پرواز نباشد هم نیست!
*
نت گمان کرد که سرچشمه ی آهنگ نت است.
گفت بی پرده اگر ساز نباشد هم نیست.
*
مثل موجی که به دریا بزند طعنه که :هی!
رقص را جلوه و ابراز نباشد هم نیست.
*
تو نگو پایه ی بیداد نلرزیده هنوز!
تاج اگر از سرش افتاد نفهمیده هنوز!
*
دل جریان پر از وزوز این باغ خوش است
عنکبوت از وزش باد نرنجیده هنوز.
*
مگس آینده ی ده روزه ی خود را دیده
که از آینده ی میعاد نترسیده هنوز.
*
تور انداخت ولی ماهی کف را برداشت.
گندمی کاشت ولی هرزه علف را برداشت.
*
به خیالش که درون همه مروارید است.
آمد از ساحل ما هرچه صدف را برداشت.
*