وبلاگ بهرام بهرامی حصاری

آثار ( رمان ها و اشعار)

وبلاگ بهرام بهرامی حصاری

آثار ( رمان ها و اشعار)

نویسندگان

۲۴ مطلب با موضوع «سیاسی» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

پنداشته خودستا خدا مجانی است!

از فضل و کمال، ادعا مجانی است!

از خون ستمدیده ربوده است نفس

آن کس که گمان کرده هوا مجانی است!

بهرام بهرامی

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

از حیله ی روباه چه جیغی شده اند!

پنهان پس بوته ی دریغی شده اند!

از بس که به جای جنگ در خود رفتند

این قوم شبیه جوجه تیغی شده اند!

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

باتلاقی است در اینجا که منم

در شبی پر نیرنگ

مرغ ماهیخوار آمد از راه.

داد پیغام به انبوه وزغ های دوزیست!:

« خواب تان پر رویا!

بگذارید که اوهامِ فریب

دست از خواب شما بردارد!

باتلاقی که در آنید، نه رویای شماست!

حرف باید زد حرف!

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

روزگار ما به این خوبی سیاه

چهره ی دشمن به آن زشتی سفید!

گرچه با بوسه وَ یا شلاق

این شب بی ماه هم خواهد گذشت

و زمستان نهایی هم می رسد از راه و تند و تیز

هم به روی چترِ ابر و نیز

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

نمی بینی درختی را 

که اکسیژن طلب دارد؟

تظاهر می کند انگور و 

کربن می دهد میوه؟

و منّت می گذارد بر سر ما که : « اگر اینجا

درستی، زشت باشد! من!

همیشه دیو خواهم ماند!»

در اینجا رستگاری ها

شبیه قارچ می رویند!

و فرق خویش را با دشت

یک دانه نمی بیند!

در اینجا نانوا دنبال فتح آسیابان است

و مرد آسیابان در پی انکار گندمکار

و گندمکارها از قارچ های رستگاری 

شعر می گویند!

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

پشت کوهستان ها

من به دنبال خودم می گردم!

کاش می شد که چنان باشم 

که لب چشمه ی آب

می توانستم که خودم را بخورم!

کاش هر جا که نگاهم می رفت

خودم را می دید!

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

باید عقابی شد!

که جنگل دست روباه است!

باید عقابی شد و مانند پریدن ها

فعل دریدن را برای جوجه های خویش معنی کرد!

باید عقابی شد و از اوج صلابت دید!

کرمی که می گوید : که کی؟ پروانه خواهم شد!

پروانه می گوید:

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۱
  • ۰

 گفت طوطی که قفس باز نباشد هم نیست!

زاغ هم گفت که آواز نباشد هم نیست!

* 

قفس مشترک طوطی و زاغان شده این

آب و دان باشد و پرواز نباشد هم نیست!

* 

نت گمان کرد که سرچشمه ی آهنگ نت است.

گفت بی پرده اگر ساز نباشد هم نیست.

 *

مثل موجی که به دریا بزند طعنه که :هی!

رقص را جلوه و ابراز نباشد هم نیست.

 *

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

تو نگو پایه ی بیداد نلرزیده هنوز!

تاج اگر از سرش افتاد نفهمیده هنوز!

 *

دل جریان پر از وزوز این باغ خوش است

عنکبوت از وزش باد نرنجیده هنوز.

 *

مگس آینده ی ده روزه ی خود را دیده

که از آینده ی میعاد نترسیده هنوز.

 *

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

تور انداخت ولی ماهی کف را برداشت.

گندمی کاشت ولی هرزه علف را برداشت.

 *

به خیالش که درون همه مروارید است.

آمد از ساحل ما هرچه صدف را برداشت.

 *

  • بهرام بهرامی حصاری