وبلاگ بهرام بهرامی حصاری

آثار ( رمان ها و اشعار)

وبلاگ بهرام بهرامی حصاری

آثار ( رمان ها و اشعار)

آخرین نظرات
نویسندگان
  • ۰
  • ۰

به انجمن شعر خوش آمدید!
اینجا جایی‌ست برای واژه‌هایی که از دل برمی‌آیند و بر دل می‌نشینند.
اگر شعر می‌نویسید، دل‌نوشته‌ای دارید، یا حتی جمله‌ای کوتاه که دوست دارید شنیده شود، اینجا خانه‌ی آن است.

💬 کافی‌ست اثر خود را در بخش دیدگاه‌ها (کامنت‌ها) ارسال کنید.
من هر روز شعرهای تازه را می‌خوانم و منتشر می‌کنم.
هر اثر با نام شما در صفحه‌ی اصلی انجمن شعر نمایش داده می‌شود، و در صورت امکان صفحه‌ای جداگانه برای آن ساخته خواهد شد تا ماندگار بماند.

📜 محدودیت انتشار روزانه (به خاطر مشکل بارگزاری قسمت امکانات اختیاری سایت بیان) باعث می‌شود شعرها با نظم و احترام به ترتیب نوبت نمایش داده شوند؛
اما مطمئن باشید هیچ اثری فراموش نخواهد شد.

بیایید اینجا را با واژه‌های خود زنده کنیم.
با شعر، با دل، با حضور.

با مهر و احترام،
بهرام بهرامی

صفحه ی انجمن شعر

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

محکم بمانید ای تمام جوجه اردک های زشت!

چیزی نمانده تا بپاشد از هم این رویای زشت!

راه فروپاشی جادوی پر طاووس را

پیدا نخواهی کرد جز با کشف آن پاهای زشت!

سرسبزی محضی که لذت می بری از دیدنش

در سطح مرداب است و تو، مسحور آن زیبای زشت!

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

چیزی نمانده تا بکوچم سمت اقیانوس ها

چیزی نمانده تا رها گردم از این کابوس ها

من مرغ دریایم که خواهم رفت از این باغچه

کی می کنم عادت به خودشیرینی طاووس ها؟

یکجا نشینی، باتلاقی که در آن پیدا شدم!

در آن نرفتم من فرو مانند جلبک بوس ها!

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

ساکت که از هر واژه  ی تو باج می گیرد جهان!

نه با زبان خوش که با تاراج می گیرد جهان!

با طعمه ی احساس این صیاد قانون ناشناس

ماهی خوش باور در این امواج می گیرد جهان!

هرگز نبوده مهربانی جز سر قلّاب ها

چون آدم به درد دل محتاج می گیرد جهان!

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

من در این ساحل که دنیای خودم را ساختم

کشور افکار زیبای خودم را ساختم!

گشتم و پیدا نشد هم باوری و بعد از آن

از خودم، مغرور تنهای خودم را ساختم!

وقت لم دادن به سنگ است و تماشای درخت

بر همان سنگی که بودای خودم را ساختم!

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

تیربرقی وسط جاده نبودم که شدم!

مانعی هر طرف افتاده نبودم که شدم!

کی دلم خواست که آینده من این باشد؟

به بدی، این همه واداده نبودم، که شدم!

بس که از دیدنم احساس خطر کرد رفیق،

اهل پوشیدن قلّاده نبودم که شدم!

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

بودن! که به غیر داد و بیداد نبود!

جز اینکه فقط فریبمان داد نبود!

آن مورچه ای که زیر پایم له شد

او نیز پی زندگی شاد نبود؟

بهرام بهرامی

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

بودا نشوی، اگر تصور بکنی!

می باید از این وهن تشکر بکنی!

فرزانه شدی تو ای مترسک که فقط

وقت دو سه تا کلاغ را پر بکنی!

بهرام بهرامی

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

گهگاه در این جهان سیاهی آبی است!

تاوان و تقاص هر گناهی آبی است!

وقتی که بهشت تو لجنزار من است!

ای کوسه بدان، دوزخ ماهی آبی است!

بهرام بهرامی

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

طلسم

.. و من به بودن خود می دهم ادامه هنوز

به قایقانگی ام!

اگرچه رودخانه ی ما

به فکر خودکشی ماهیان سردرگم

به دست توطئه ی آبشار دیوانه است!

و به سرودن خود می دهم ادامه هنوز

از بهار جاویدان

که می کند همه ی شک و ترس و نفرت را

از طلسم یخ آزاد!

*

  • بهرام بهرامی حصاری