بودن! که به غیر داد و بیداد نبود!
جز اینکه فقط فریبمان داد نبود!
آن مورچه ای که زیر پایم له شد
او نیز پی زندگی شاد نبود؟
بهرام بهرامی
بودن! که به غیر داد و بیداد نبود!
جز اینکه فقط فریبمان داد نبود!
آن مورچه ای که زیر پایم له شد
او نیز پی زندگی شاد نبود؟
بهرام بهرامی
بودا نشوی، اگر تصور بکنی!
می باید از این وهن تشکر بکنی!
فرزانه شدی تو ای مترسک که فقط
وقت دو سه تا کلاغ را پر بکنی!
بهرام بهرامی
گهگاه در این جهان سیاهی آبی است!
تاوان و تقاص هر گناهی آبی است!
وقتی که بهشت تو لجنزار من است!
ای کوسه بدان، دوزخ ماهی آبی است!
بهرام بهرامی
طلسم
.. و من به بودن خود می دهم ادامه هنوز
به قایقانگی ام!
اگرچه رودخانه ی ما
به فکر خودکشی ماهیان سردرگم
به دست توطئه ی آبشار دیوانه است!
و به سرودن خود می دهم ادامه هنوز
از بهار جاویدان
که می کند همه ی شک و ترس و نفرت را
از طلسم یخ آزاد!
*
گرچه این باران همان ناقوس خوش آهنگ نیست!
گرچه این پاییز آن فصل طلایی رنگ نیست!
✔
گرچه این برکه همان برکه است اما از فریب
گشته مرداب حقیری، که به جز نیرنگ نیست!
✔
خار، یک دشمن لازم می خواست!
چشمه!
از جنگل سرسبز نگو!
سروِ افراشته ی جنگل بودن خوب است!
چه بهشتی است که بر شانه ی تو
گاه یک جغد بسازد لانه
یا که انجیر بچیند میمون!
رستگاری است تمام جنگل!
ولی از جنگل سرسبز نگو!
*
لعنت به این تعلل، جا ماندم از قطارم!
دیگر بلیت رفتن، تا خانه را ندارم!
✔
هر آرزو و خواهش، فریاد در خلاء بود
بی پاسخی از آنجا، فحاش و بی قرارم!
✔
دل در طلسم آهن، درد پرندگی داشت،
در غلظت تن خود، روحی پرنده وارم!
✔
احساس می کنم من، پروانه می شوم آه!
وقتی در این بیابان، پروانه ای بکارم!
✔
هر موهبتی به غیر هشدار نبود!
هر بارش رحمتی جز اخطار نبود!
پاییز رسید و برگ خودشیفته هم
طوری به عدم رفت که انگار نبود!
بهرام بهرامی
ترجمهی انگلیسی رباعی
پنداشته خودستا خدا مجانی است!
از فضل و کمال، ادعا مجانی است!
از خون ستمدیده ربوده است نفس
آن کس که گمان کرده هوا مجانی است!
بهرام بهرامی
از حیله ی روباه چه جیغی شده اند!
پنهان پس بوته ی دریغی شده اند!
از بس که به جای جنگ در خود رفتند
این قوم شبیه جوجه تیغی شده اند!