دیروز: « چه اتفاق می افتد؟» بود!
فردا، همه چیز جای خود خواهد بود!
امروز، امید زیر پا له نشدن!
در گوش تو داد می زند: باید بود!
بهرام بهرامی
دیروز: « چه اتفاق می افتد؟» بود!
فردا، همه چیز جای خود خواهد بود!
امروز، امید زیر پا له نشدن!
در گوش تو داد می زند: باید بود!
بهرام بهرامی
سازنده ی کاغذ مچاله که منم!
یادآور انواع نخاله که منم!
بی من مگر این جهان چه چیزی کم داشت؟
این شاعرک سطل زباله که منم!
بهرام بهرامی
یک عمر فقط حسّ اسارت کرده!
از جلبک و خزه ها شکایت کرده!
دریای به این بزرگی اما ماهی؛
به دیدن یک گوشه اش عادت کرده!
بهرام بهرامی
جادو همه منتظر که تا کرده شود!
تا بر لبی آرزویی آورده شود!
خود غول چراغ آرزویید فقط
خواهش بکنید تا برآورده شود!
بهرام بهرامی
می جنبی و مرده ها همه می جنبند!
می لولی و پا به پای تو می لولند!
آن وقت به جای دیدن منبع زور!
بر طبل منم منم منم می کوبند!
بهرام بهرامی
به خواب پرست ها که می فهماند!؟
ارابه ی خواب تا کجا می راند؟
وقتی که مسیر اشتباهی باشد!
آن کس که جلو زده عقب می ماند!
بهرام بهرامی
گیرم که تو ارّه ای و نه خاک ارّه.
گیرم تو هیولای تمام درّه!
بهمن که فرو ریخت چه فرقی دارد؛
در درّه تو گرگ بوده ای یا بره؟
(رباعی از : بهرام بهرامی حصاری)
دردم، آن قدر که بشناسی نیست؟
یا در دل تو نقطه ی حساسی نیست؟
چون جوجه که دست کودکی می نالد
از دوری مادرش و احساسی نیست!
(رباعی از : بهرام بهرامی حصاری)
نه رهگذر کوچه ی آنها هستیم.
نه یک کک قالیچه ی آنها هستیم.
شطرنجی می زنند و در آن ماهم
یک مهره ی بازیچه ی آنها هستیم.
(رباعی از : بهرام بهرامی حصاری)
فواره ی خود فریبی ام گر باشم
یک خواهش بیهوده ام و می پاشم
آمرزش خورشید هدر رفت اگر
مشکل ز چراغ نیست من خفاشم.
(رباعی از : بهرام بهرامی حصاری)