خار، یک دشمن لازم می خواست!
چشمه!
از جنگل سرسبز نگو!
سروِ افراشته ی جنگل بودن خوب است!
چه بهشتی است که بر شانه ی تو
گاه یک جغد بسازد لانه
یا که انجیر بچیند میمون!
رستگاری است تمام جنگل!
ولی از جنگل سرسبز نگو!
*
خار، یک دشمن لازم می خواست!
چشمه!
از جنگل سرسبز نگو!
سروِ افراشته ی جنگل بودن خوب است!
چه بهشتی است که بر شانه ی تو
گاه یک جغد بسازد لانه
یا که انجیر بچیند میمون!
رستگاری است تمام جنگل!
ولی از جنگل سرسبز نگو!
*
لعنت به این تعلل، جا ماندم از قطارم!
دیگر بلیت رفتن، تا خانه را ندارم!
✔
هر آرزو و خواهش، فریاد در خلاء بود
بی پاسخی از آنجا، فحاش و بی قرارم!
✔
دل در طلسم آهن، درد پرندگی داشت،
در غلظت تن خود، روحی پرنده وارم!
✔
احساس می کنم من، پروانه می شوم آه!
وقتی در این بیابان، پروانه ای بکارم!
✔
هر موهبتی به غیر هشدار نبود!
هر بارش رحمتی جز اخطار نبود!
پاییز رسید و برگ خودشیفته هم
طوری به عدم رفت که انگار نبود!
بهرام بهرامی
ترجمهی انگلیسی رباعی
پنداشته خودستا خدا مجانی است!
از فضل و کمال، ادعا مجانی است!
از خون ستمدیده ربوده است نفس
آن کس که گمان کرده هوا مجانی است!
بهرام بهرامی
از حیله ی روباه چه جیغی شده اند!
پنهان پس بوته ی دریغی شده اند!
از بس که به جای جنگ در خود رفتند
این قوم شبیه جوجه تیغی شده اند!
این شهر پل و ساعت و ناقوس ندارد.
This city does not have a bridge, a clock, or a bell.
جز جغدی و یک هوهوی منحوس ندارد.
It has nothing but an owl and a hideous hoho
*
حبس قفس جلوه ی زیبایی خویش است.
Locking in a cage is a manifestation of one's own beauty.
طاووس ریایی شدن افسوس ندارد.
There is no regret if we are not full of hypocrisy
*
زاغی که خوش از نعمت آزادی خود شد.
A magpie who was happy with the blessing of his freedom.
چشم طمعی به پر طاووس ندارد.
The eye does not covet peacock feathers.
*
تندیس شدن بر سر میدان شده عشقش
Being a statue on the square is his love
این گود دگر مرد زمین بوس ندارد.
This pit doesn't have any other man.
*
پوریای ولی باید می شد ولی او را
Puria Valley It should have been but him
خود شیفته کرد آنچه که قاموس ندارد.
He is fascinated by what has no law.
*
شطرنج غریبی است در آن سوی سیاهی
This is a strange chess that on the other side The beads are black
این سو به جز از مهره ی جاسوس ندارد.
And on this side, the pieces are all spies
*
هم بگذرد این دوره ی آن کس که به پا کرد
شطرنج دو سر باخت که ناموس ندارد.
But this era of the one who made this game lose both sides will pass
*
هرگز اثر ضربه ی نامرئی او را
Never the effect of his invisible blow
بر سینه ی ما خنجر محسوس ندارد.
There is no tangible dagger on our chest
*
هر چند به روشن شدن راه رفیقان
Although to clear the way comrades
شوقی که تو داری خود فانوس ندارد.
The passion you have does not have a lantern.
*
آن قدر به آتش زدن خویش علاقه
So much interest in setting yourself on fire
داری که در این حادثه ققنوس ندارد.
The Phoenix does not have the passion you have
*
یک جای غزل های تو می لنگد اگر دیو
Somewhere your sonnets are lame
If the demon
بهرام شب از ترس تو کابوس ندارد.
Bahram! He has no nightmares at night because of your fear.
(شعر از بهرام بهرامی)
(Poetry by Bahram Bahrami)