وبلاگ بهرام بهرامی حصاری

آثار ( رمان ها و اشعار)

وبلاگ بهرام بهرامی حصاری

آثار ( رمان ها و اشعار)

نویسندگان

۶۸ مطلب با موضوع «شعر» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

شعر نیمایی: جلبک

لذتِ آلودنِ دریا؟

خود دلیل بودن من بود؟

*

این منم یک گوشه از انبوه چون من ها

جلبکی تنها!

*

موج را نادیده، می جنبیم، می جنبیم.

هر که حجمش بیشتر، از وسعت دریا

سهم وسع بیشتر دارد!

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

کاش یک وسوسه بود!

مثل یک رابطه ی ممنوعه

مثل یک شوخی موهن، افسوس!

که فقط، ذاتِ خبر بود، و من؟ بی خبری!

*

پونه نزدیکی چشمه است ولی پروانه!

تو که خواندن بلدی!

نه تو را حسرت گم کردن راه چشمه

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

دیروز: « چه اتفاق می افتد؟» بود!

فردا، همه چیز جای خود خواهد بود!

امروز، امید زیر پا له نشدن!

در گوش تو داد می زند: باید بود!

بهرام بهرامی

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

شعر نیمایی: غواص

آفرینش!

آه آری!

جرم من این بود!

بی که حتی این همه همخوابه، یک شب شک کند باری!

جرم سنگین بود!

*

تجربه، رقاصه ی بی حسِّ پرقانون

از منِ غواص، دریا را گرفته، رابطه می خواست!

واقعیت، پاسبان ظالم زندان

فرصت وحشی گری ها را گرفت از من

رشک به رویاشناسان داشت، بدبین بود!

*

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

سازنده ی کاغذ مچاله که منم!

یادآور انواع نخاله که منم!

بی من مگر این جهان چه چیزی کم داشت؟

این شاعرک سطل زباله که منم!

بهرام بهرامی

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

نه اینکه زود قلعه بگیری برنده ای!

گاهی که باخت را بپذیری برنده ای!

در کافه، در خانه، خیابان، روبروی یار!

هرجای داستان که بمیری برنده ای!

زاغ درونت را نکش طوطی نمی شوی!

زیبا و زشت تا که سفیری برنده ای!

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

می خواهمت! چنان که درختی پرنده را!

مانند آهوئی که یک شیر درنده را!

زنده نگه می دارم این دل را به یاد تو

طاقت ندارم گرچه این عشق کشنده را!

در قلب بیمارت چه تریاکی نهفته است؟

که دوست دارم این خماری گزنده را!

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

باتلاقی است در اینجا که منم

در شبی پر نیرنگ

مرغ ماهیخوار آمد از راه.

داد پیغام به انبوه وزغ های دوزیست!:

« خواب تان پر رویا!

بگذارید که اوهامِ فریب

دست از خواب شما بردارد!

باتلاقی که در آنید، نه رویای شماست!

حرف باید زد حرف!

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

روزگار ما به این خوبی سیاه

چهره ی دشمن به آن زشتی سفید!

گرچه با بوسه وَ یا شلاق

این شب بی ماه هم خواهد گذشت

و زمستان نهایی هم می رسد از راه و تند و تیز

هم به روی چترِ ابر و نیز

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

دیگر سخن ز سرو و گل و آفتاب نیست!

بودا شدست و پی ادراک آب نیست!

آخر کتاب دست بشر می دهد یکی!

محصول کاج هوش، چگونه کتاب نیست؟

بودا خوری عصرِ طلائیِ خودخوری

ارثیه ی شماست، یک انتخاب نیست!

  • بهرام بهرامی حصاری