وبلاگ بهرام بهرامی حصاری

آثار ( رمان ها و اشعار)

وبلاگ بهرام بهرامی حصاری

آثار ( رمان ها و اشعار)

نویسندگان

۷۳ مطلب با موضوع «شعر» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

خار

خار، یک دشمن لازم می خواست!

چشمه! 

            از جنگل سرسبز نگو!

سروِ افراشته ی جنگل بودن خوب است!

چه بهشتی است که بر شانه ی تو

گاه یک جغد بسازد لانه

یا که انجیر بچیند میمون!

رستگاری است تمام جنگل!

ولی از جنگل سرسبز نگو!

*

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

لعنت به این تعلل، جا ماندم از قطارم!

دیگر بلیت رفتن، تا خانه را ندارم!

هر آرزو و خواهش، فریاد در خلاء بود

بی پاسخی از آنجا، فحاش و بی قرارم!

دل در طلسم آهن، درد پرندگی داشت،

در غلظت تن خود، روحی پرنده وارم!

احساس می کنم من، پروانه می شوم آه!

وقتی در این بیابان، پروانه ای بکارم!

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

هر موهبتی به غیر هشدار نبود!

هر بارش رحمتی جز اخطار نبود!

پاییز رسید و برگ خودشیفته هم

طوری به عدم رفت که انگار نبود!

بهرام بهرامی

ترجمه‌ی انگلیسی رباعی

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

پنداشته خودستا خدا مجانی است!

از فضل و کمال، ادعا مجانی است!

از خون ستمدیده ربوده است نفس

آن کس که گمان کرده هوا مجانی است!

بهرام بهرامی

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

از حیله ی روباه چه جیغی شده اند!

پنهان پس بوته ی دریغی شده اند!

از بس که به جای جنگ در خود رفتند

این قوم شبیه جوجه تیغی شده اند!

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

شعر نیمایی: جلبک

لذتِ آلودنِ دریا؟

خود دلیل بودن من بود؟

*

این منم یک گوشه از انبوه چون من ها

جلبکی تنها!

*

موج را نادیده، می جنبیم، می جنبیم.

هر که حجمش بیشتر، از وسعت دریا

سهم وسع بیشتر دارد!

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

کاش یک وسوسه بود!

مثل یک رابطه ی ممنوعه

مثل یک شوخی موهن، افسوس!

که فقط، ذاتِ خبر بود، و من؟ بی خبری!

*

پونه نزدیکی چشمه است ولی پروانه!

تو که خواندن بلدی!

نه تو را حسرت گم کردن راه چشمه

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

دیروز: « چه اتفاق می افتد؟» بود!

فردا، همه چیز جای خود خواهد بود!

امروز، امید زیر پا له نشدن!

در گوش تو داد می زند: باید بود!

بهرام بهرامی

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

شعر نیمایی: غواص

آفرینش!

آه آری!

جرم من این بود!

بی که حتی این همه همخوابه، یک شب شک کند باری!

جرم سنگین بود!

*

تجربه، رقاصه ی بی حسِّ پرقانون

از منِ غواص، دریا را گرفته، رابطه می خواست!

واقعیت، پاسبان ظالم زندان

فرصت وحشی گری ها را گرفت از من

رشک به رویاشناسان داشت، بدبین بود!

*

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

سازنده ی کاغذ مچاله که منم!

یادآور انواع نخاله که منم!

بی من مگر این جهان چه چیزی کم داشت؟

این شاعرک سطل زباله که منم!

بهرام بهرامی

  • بهرام بهرامی حصاری