یک راه چاره مانده آنهم بی وفای سنگدل!
آه آن دگردیسی من، آن بی خدای سنگدل!
✔
با یک بلیت سوخته، در ایستگاه بی قطار
حتی نمی آید به گوش من، صدای سنگدل!
✔
به قله ی کوهی چنان مغرور دل بستم که بود
جای نجاتم عاشق خود، خودستای سنگدل!
✔
عمری شنا کردم تمام طول اقیانوس را
گویی خود مرگ است این؛ بی انتهای سنگدل!
✔
دنیا برای سنگدل ها بود و من شاعر شدم
مثل گلی ناجنس بین صخره های سنگدل!
✔
در بهترین حالت؛ اگر -کشتن- نباشد امتیاز
فرقی ندارد قاتل و شاعر برای سنگدل!
✔
از درد سقف روی سر، یا یک وسیله زیر پا
صحبت همین بوده برای هر دو پای سنگدل!
✔
نه می خورد نه می دهد بیرون مرا این باتلاق
بد دست و پایی می زنم، در این فضای سنگدل!
✔
از این تناقض دل بکن، بهرام دلسوزی کجاست؟
وقتی دلش سنگ است می سوزد کجای سنگدل؟
بهرام بهرامی
- ۰۴/۰۵/۱۳