دزدی در این شهر است و من، از ترسِ او، من نیستم!
این مردِ دور از عشق و اهل آبرو من نیستم!
✔
روزی خود فریاد بودم من، نه یک فریاد خواه!
باور کن ای همدرد من! این بی گلو، من نیستم!
✔
آن اعتباری که برای آرزوها داشتم
دارم، ولی مردِ سراپا آرزو، من نیستم!
✔
روزی که از من نور رد می شد، به هرجا می گذشت!
این من که می بینی، منِ هفتاد تو، من نیستم!
✔
مانند دریایی که از ماهی، من از دریا پُرم!
دریا اگر باشد اسیر های و هو، من نیستم!
بهرام بهرامی