وبلاگ بهرام بهرامی حصاری

آثار ( رمان ها و اشعار)

وبلاگ بهرام بهرامی حصاری

آثار ( رمان ها و اشعار)

نویسندگان
  • ۰
  • ۰

غزل معاصر: سنگدل!

یک راه چاره مانده آنهم بی وفای سنگدل!

آه آن دگردیسی من، آن بی خدای سنگدل!

با یک بلیت سوخته، در ایستگاه بی قطار

حتی نمی آید به گوش من، صدای سنگدل!

به قله ی کوهی چنان مغرور دل بستم که بود

جای نجاتم عاشق خود، خودستای سنگدل!

عمری شنا کردم تمام طول اقیانوس را

گویی خود مرگ است این؛ بی انتهای سنگدل!

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

ای رستگاری! ناز با این مردم زیرک نکن!

هر خزّه را ماهی و ماهی را کم از جلبک نکن!

یا من تو را شاعر کنم، یا تو مرا صاحب نظر

بین من و تو یک نفر، باید بمیرد، شک نکن!

مقصد ندارد تا بخواهد راه را هم گم کند!

ای کاج دانش تکیه بر، احساس؛ این پیچک نکن!

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

یک عمر فقط حسّ اسارت کرده!

از جلبک و خزه ها شکایت کرده!

دریای به این بزرگی اما ماهی؛

به دیدن یک گوشه اش عادت کرده!

بهرام بهرامی

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

جادو همه منتظر که تا کرده شود!

تا بر لبی آرزویی آورده شود!

خود غول چراغ آرزویید فقط

خواهش بکنید تا برآورده شود!

بهرام بهرامی

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

می جنبی و مرده ها همه می جنبند!

می لولی و پا به پای تو می لولند!

آن وقت به جای دیدن منبع زور!

بر طبل منم منم منم می کوبند!

بهرام بهرامی

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

نمی بینی درختی را 

که اکسیژن طلب دارد؟

تظاهر می کند انگور و 

کربن می دهد میوه؟

و منّت می گذارد بر سر ما که : « اگر اینجا

درستی، زشت باشد! من!

همیشه دیو خواهم ماند!»

در اینجا رستگاری ها

شبیه قارچ می رویند!

و فرق خویش را با دشت

یک دانه نمی بیند!

در اینجا نانوا دنبال فتح آسیابان است

و مرد آسیابان در پی انکار گندمکار

و گندمکارها از قارچ های رستگاری 

شعر می گویند!

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

ایگو

گفت : بنشین و فقط راضی باش!

گفتم: نه!

می دوم!

تا به احساس رضایت برسم!

گفت: یک پنجره باش!

و به خوشبختی یک کاج بیاور ایمان!

گفتم: آن کاج منم!

گفت : پس حسرت پرواز کبوترها را 

یاد سنجاب ایگوت آور!

و نشانش دادم

ابر ایگویم را!

(بهرام بهرامی)

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

شوره زار انتظار!

بر نمی خیزد از اینجا قهرمان!

با دو بال لک لک شعرم از اینجا می روم!

گور دسته جمعی یکجا نشینی پشت سر!

سرزمین قهرمان ها در مسیر پیش رو!

قهرمان : سنجاقکی که تا کنار چشمه رفت!

قهرمان: پروانه ای که روی یک زنبق نشست!

چشمه ی من کو؟

زنبق من کو؟

من نمی ترسم از این گرما فقط

بی قراری می کنم!

تا به جشن برف و کوهستان بپیوندم!

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

پشت کوهستان ها

من به دنبال خودم می گردم!

کاش می شد که چنان باشم 

که لب چشمه ی آب

می توانستم که خودم را بخورم!

کاش هر جا که نگاهم می رفت

خودم را می دید!

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

باید عقابی شد!

که جنگل دست روباه است!

باید عقابی شد و مانند پریدن ها

فعل دریدن را برای جوجه های خویش معنی کرد!

باید عقابی شد و از اوج صلابت دید!

کرمی که می گوید : که کی؟ پروانه خواهم شد!

پروانه می گوید:

  • بهرام بهرامی حصاری